صلی الله علیک یامولای یا مظلوم ابن المظلوم یا اباعبدالله

ساخت وبلاگ
چه زود یک سال گذشت....چندروز مانده به اربعین سال 96 اگرچه مریم و بابا امسال مشرف شده اند اما باز هم من جامانده ام ....

مصطفی عزیزم چه زود عمرمان می گذرد الان که دارم این سطور را می نویسم اسرای عزیزم را خواباندم و شما نیز خواب هستید ،ساعت دو نیمه شب است ....دلم خیلی برای مادرم تنگ شده امشب عاجزانه رو به خدا گفتم که هیچ وقت نتوانسته ام حتی یک وعده شیردادن مادرم را جبران کنم و در این امر عاجز عاجزم ،خودت به ابروی سیدالشهدا برای مادرم جبران کن ....

مصطفی عزیزم خدا اینگونه صلاح دانسته که من در بیست ویک سالگی طعم تلخ بی مادری را مزه کنم ....خداست دیگر ....چه چاره ای جز تسلیم ....در هرحال فقدان مادر امری است که همیشه تا آخر عمر به جانت چنگ می کشد و وجودت را به آتش می کشد و داغی است که کهنه نمی شود ....

اما هزار بار و هزاران بار خدا را شاکرم به خاطر وجود پدرم که خدا نگهدارش باشد و خودش از او در مقابل دسیسه های شیطانی محافظت کند ....

عزیز دلم ،مصطفی جان ،دوست دارم که در زندگی منبع ارامش بخشی برای تو باشم اگرچه که ناملایمات روزگار و دست تقدیر گهگاهی مرا طوفانی می کند و کاشانه ی آرامشم را به دریایی متلاطم تبدیل می کند ....

ضمنا فاطمه این روزها شدیدا مشغول مطالعه برای آزمون وکالت و آزمون مشاوران حقوقی است ....توکلم به خداست اگر موفق شدم که الحمدلله اگر نشدم باز هم الحمدلله 

عزیزم مصطفی جان اکر چه تو ازین وبلاگ فراموش کرده ای و کلا به آن سر نمی زنی اما من همچنان برایت می نویسم شاید روزی خواندی شان ....

عزیزم امشب باهم رفتیم شریعتی و یک سطل اشغال خیلی مرغوب برای داخل کابینت خریدیم اشتراکی....خخخخ...چیزی ک مدتها بود نیاز داشتیم ،شب خوبی بود وقتی برگشتیم بمن گفتی گاهی همش بتو فمر می کنم و دلم خیلی برات می سوزه برا این بی خوابیات و برای مشکلاتت ....

عزیزم ،همسر مهربانم دوستت دارم ...

+ نوشته شده در  جمعه دوازدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 2:4  توسط فاطمه   | 
عاشقانه های من و مصطفی ...
ما را در سایت عاشقانه های من و مصطفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegimanomostafaa بازدید : 155 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 13:44